Wednesday 14 January 2009

در پرده دری از دجّال جّلاد


در پرده دری از دجّال جّلاد
با یاد فروغ فرخزاد


ای جهان، از گند ِ تو ، سنگین شده
مملکت، از لاشه ات، ننگین شده

ای به هرجا گسترش داده فساد
فرّ وُ فرهنگ ِ وطن داده به باد

لشگری کردی تو با نام ِ بسیچ
تا کند سرکوب ِمردم ، بهر هیچ

نفت و آب و گاز را کردی حراج
دوش ِ مردم را شکستی زیر ِ باج

ریشهء آدمکشی دادی تو آب
سنگرِ عقل و عمل کردی خراب

میزنی اوضاع کشور را بهم
میکنی با صنف ِ دانشجو، ستم

هرچه دانشجو است در زندان کنی
صحن ِدانشگاه، گورستان، کنی

هرطرف، برپا نمایی، دارها
جمع سازی دور ِ خود، طرّارها

خانهء درویش، ویران میکنی
موشی وُ آهنگ ِ شیران میکنی

زهر، در آب ِروان، آغشته ای
آهوان ِدشت ها را کشته ای

با دَغَل گفتی که مهدی در ره هست
جان ِمن از بوی ِمهدی، آگه است

ای که دجّال ِزمانی در عَلَن
بس کن این لاطائلات وُ زِر نزن

آه ِ درویش، آتشی برپا کند
خشم ِ دانشجو، تو را رسوا کند

ای که از هر ناخنت، خون، میچکد
باد بر جان ِ تو، لعنت تا ابد

No comments:

Post a Comment